هما سعادتمند | شهرآرانیوز؛ مرغی دیدم نشسته بر باره توس/ در پیش نهاده کله کیکاووس// با کله همی گفت که افسوس افسوس/ کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس. قطعا وقتی شاعر این رباعی (آن را منسوب به خیام میدانند) آن را میسروده، نمیدانسته است روزی روزنامههای شهری و کشوری با تیتر الحاق توس به مشهد، چاپ و منتشر میشوند تا نویدی باشند بر آبادانی دوباره زادگاه فردوسی؛ سرزمینی که تاریخ، شعر، افسانه و هویت را توامان در خود دارد و فراهم شدن زمینههای احیای دوباره آن، کورسوی امیدی است برای حفظ فرهنگ و حتی شاید بازگشت به شکوه خراسان بزرگ. به خوشیمنی این اتفاق، در سطرهای پیشرو، نقبی زدهایم بر تاریخ بلند توس و حکایت ازسرگذشتهاش.
وسعت شهر قدیم توس
براساس نوشته نویسندگان «کتاب پاژ»، توسی که اکنون ما مشهدیها آن را تنها به محدوده طابران و زمینهایی میشناسیم که جاده رسیدن به آرامگاه فردوسی از آن عبور میکند، درحقیقت نام دیاری بوده با ۱۶ هزار کیلومتر وسعت که مرزهای شمالشرقی ایران را زیر نگین خود داشته است. این ولایت اکنون دشت کمپهنایی است که از دو سو دو رشته کوه، از شمال و جنوب آن را دربر گرفتهاند. اما محمدرضا قصابیان در کتاب «تاریخ پیدایش مشهد»، قدمت توس را پیش از اسلام میداند و میگوید که این شهر در اواخر حکومت ساسانیان، یکی از شهرها و مرزداریهای درجهدوم بر سر راه گرگان و نیشابور بوده است.
وجهتسمیه توس
درباره وجهتسمیه توس دیدگاههای مختلفی وجود دارد، اما نظر اکثر خراسانپژوهان آن است که واژه توس برگرفته از نام بنیانگذار و نخستین حاکم این سرزمین است و شکل اصلی آن «تُس» بوده است. ناگفته نماند که واژه توس تا دوره اشکانیان در هیچ منبعی نیامده است، اما در زمان لشکرکشی اسکندر مقدونی به ایران، از ولایتی به نام «سوزیا» یا «سوسیا» یاد شده است که برخی آن را با توس کنونی منطبق دانستهاند.
بنیانگذار توس کیست؟
مولف فرهنگ فارسی معین درباره پایهگذار شهر توس مینویسد: «در اوستا از شاهِ پهلوانی به نام «توسه» پسر «نئوتره» یاد شده که آن را همان «توسبننوذر» میدانند و گفته شده که او بنیانگذار شهر اولیه توس بوده است.»
توس در گذشته
توس در قرون اولیه اسلامی شامل چند شهر بوده که طابران شهر مرکزی آن به شمار میرفته است. پس از این، نوغان، طرقبه و رادکان از دیگر نواحی و شهرهای مهم آن بودهاند. نوغان اکنون در درون شهر مشهد قرار گرفته و بهصورت یکی از محلات قدیمی آن درآمده است. طرقبه نیز از شهرهای ییلاقی اطراف مشهد است و رادکان هم که در فاصله ۷۴کیلومتری مشهد بر سر راه قوچان قرار دارد، با بنای تاریخی خود معروف به میل رادکان شناخته میشود.
پیشه مردمان توس
مردم توس در گذشته به چالاکی، عیاری و غوغایی شهره بودند. همچنین معدن نوع خاصی از سنگ خوشتراش در توس وجود داشته که از آن دیگهای سنگی میساختهاند و هنوز اهالی توس مثل زمان فردوسی به آن «هرکاره» یا «هرکره» میگویند. بهجز این «شلواربند» و «جوراب» هم از توس به دیگر نقاط صادر میشده است. اما حرفه اصلی پیشهوران این دیار، همان سنگتراشی و هرکارهسازی بوده است. این مثل در آن روزگار بسیار رایج بوده است که: «همانطور که خدا آهن را در دست داوود، چون موم نرم کرد، سنگها را هم در دست توسیان نرم ساخت.»
توس در افسانهها
توس در تاریخ اسطورهای ایران جایگاهی ویژه دارد و برخی روایات اساطیری، بنای آن را به «جم» نسبت داده و نوشتهاند: «آنگاه که توسِ ساخته جمشید ویران شده، «توسبننوذر» به آبادی آن پرداخته و نام خویش را بر آن نهاده است.». اما در شاهنامه فردوسی اینطور آمده که شهر توس را کیخسرو به توس پسر نوذر بخشیده است. این افسانهها همچنین میگویند که کیکاووس گنجی به نام «عروس» را در دل این دیار پنهان میکند، اما به وقت مرگ در وصیتنامهای آن را به «زال»، «گیو» و «رستم» میبخشد: «دگر گنجکش خواندندی عروس/ که آگند کاووس در شهر توس// به گودرز فرمود کان را ببخش/ به زال و به گیو و خداوند رخش.»
تیغ کوه «اژدرکوه» که قلبِ آسمان را نشانه گرفته، یکی دیگر از مکانهایی است که وجودش سبب افسانهسراییهای بسیار شده است. درواقع ازآنجاکه آب در زندگانی مردم کشاورز و دامدار آن روزگار نقشی حیاتی داشته، هرگاه آب رودخانه کشفرود خشک میشده است، مردم دلیل آن را پایین آمدن اژدهای خوابیده بر «اژدرکوه» میدانستهاند که سر راه آب را گرفته و سرچشمه را خشک کرده است. از این افسانه در شاهنامه فردوسی هم یاد شده است که براساس آن، سام در کنار کشفرود با اژدهایی جنگیده و آن را کشته است، چنانکه از این کشتن: «کشفرود پرخون و زرداب شد/ زمین جای آرامش و خواب شد.» پیش از آن هم اژدهاکشی در کنار کشفرود رخ داده است و آن را به گشتاسب نسبت دادهاند.
مرز جغرافیای این اقلیم هم محور داستانها و روایتهای بسیاری است. گرچه در شاهنامه از جغرافیای توس باصراحت یاد نشده، گویا رشتهکوه شمالی آن در مقاطعی از تاریخ اسطورههای شاهنامه، مرز ایران و توران تصور میشده است و اغلب درگیریهای ایران و توران هم اطراف آن روی میداده است. جنگ توس با فرود، پسر سیاووش، در کلات (آن روزگار در مجاورت توس بوده است) از دیگر افسانههاست که به مرگ فرود و چند پهلوان دیگر میانجامد.
نسبت دادن زادگاه زرتشت پیامبر، یکی دیگر از افسانههایی است که نام توس را جاودان کرده است. زادگاه این پیامبر بهدرستی مشخص نیست و از سرزمینهای بسیاری با عنوان زادگاه او نام برده شده است، اما گفته شده است که دربار «ویشتاسپ» (پدر داریوش اول هخامنشی)، حامی و یار زرتشت که برخی او را همان «گشتاسپ» میدانند، در توس یا یکی از سرزمینهای خراسان قرار داشته است.
مهمترین خبر از توسِ عهد ساسانیان، با تصریح نام، بازهم در شاهنامه دیده میشود که در آن مرگ یزدگرد اول مشهور به «بزهکار» شرح داده شده است. البته فردوسی در این خبر اشاره صریحی به توس نکرده است، اما واقعه و محل حادثه را کنار «چشمهسو»، یکی از چشمههای جاری در توس آن دوران نوشته است: «بدو گفت موبد کهای شهریار/ بگشتی تو از راه پروردگار// ترا چاره این است کز راه «شهد» / سوی «چشمۀ سو» گرایی به مهد.» و، چون یزدگرد به کنار چشمه رسید و چند روزی بیاسود، «خنگی» زیبا از چشمه به در آمد و یزدگرد وسوسه شد تا او را رام کند. اسب ابتدا رامی کرد، اما چون یزدگرد بر پشتش نشست، بغرید و با پا بر سرش کوبید: «بغرید و یک جفته زد بر سرش/ به خاک اندر آمد سر و افسرش// ز لشکر خروشی برآمد چو کوس/ که شاها زمان آوریدت به توس.»
همچنین ازآنجاکه یکی از سه آتشکده بزرگ و اصلی عهد ساسانیان که همان «آذر برزین مهر» است، در ریوند سبزوار قرار داشته است و نیز بعضی محل آتشکده «آذرفرنبغ» را هم در ناحیه «کنارنگان» یا جلگه نیشابور دانستهاند، میتوان گفت که این خطه از اهمیت خاصی برخوردار است. علاوهبر این، معبد یا آتشکده کماهمیتتری در توس عهد ساسانیان وجود داشته است که هماکنون محل دقیق آن معلوم نیست، اما به نوشته مسعودی، نخستین آتشکده را فریدون در توس ساخته است. گذشته از این هماکنون بقایای یک آتشکده ساسانی با نام «بازههور» در فاصله ۷۰ کیلومتری جنوب مشهد باقی است که بعضی، نام آن را بیارتباط با «بزدغور» توس نمیدانند. البته سوای افسانههای مکتوب در شاهنامه، داستانسراییهای بیشمار دیگری نیز هست که دهان به دهانِ اهالی و ساکنان این خطه چرخیده و به بخشی از تاریخ و هویت این دیار تبدیل شده است که افسانهها درباره روستای مردارکشان و بقعه هارونیه از آن جمله است.
توس پس از اسلام
متاسفانه در سه سده نخستین اسلامی، خبر چندان مهمی از توس بهجا نمانده است. آنقدر میدانیم که پس از پناه ندادن کنارنگ (حاکم توس) به یزدگرد سوم و صلح با تازیان، خانواده او تا پایان عهد اموی در حکومت توس نقش اصلی را داشتهاند، اما با آغاز جنبش ضداموی در خراسان به پیشوایی «ابومسلم خراسانی»، وی قحطبه را به توس فرستاد. پس از پیروزی جنبش و قتل ابومسلم، فرزند همان قحطبه به نام «حمیدبنقحطبه» در توس مستقر شد و در محل سناباد که در مجاورت آن بود، کاخی مجلل بنا کرد و از این زمان بود که کیارنگیان از حکومت توس کنار زده شدند. در این دوران، دو حادثه مهم روی میدهد که توس را در کانون توجه همگان قرار میدهد. نخست مرگ خلیفه هارونالرشید به سال۱۹۳ هجریقمری و دفن او در کاخ حمیدبنقحطبه است و دیگری شهادت امامرضا (ع). این دو رویداد از آن پس زمزمه آبادانی توس را در گوش مردم رنجدیده این اقلیم، نجوا میکند.
توس و سامانش در روزگار سامانی
توس باشکوهترین روزگارِ ازسرگذشته خود را در دوره اسلامی، بدون تردید در سده چهارم یعنی زمان حکومت دودمان سامانی و مقارن با روزگار فردوسی تجربه میکند. در این دوران با روی کار آمدن امیر نصربناحمد سامانی، زمینه فعالیت ایرانیان فرهیخته فراهم شد، آنچنان که گروهی از فرزانگان و دانشمندان ایرانی به وزارت و مشاغل مهم ولایتداری، سپهسالاری و امیری رسیدند. درنتیجه فکر و فرهنگ ایرانی بیشتر از هر زمانی در این عصر شکوفا شد و امکان ظهور و بروز پیدا کرد.
توس در روزگار مغول
روزگار خوش توس، اما دیری نمیپاید و اشک چشم مردم این دیار خشک نمیشود، زیرا دوره سیاه مغول، تنها نیشابور را با خاک یکسان نمیکند. گرچه چنگیزخان مغول خود هرگز به توس نیامد، فرزند او «تولی» و دیگر سردارانش این ولایت را غارت و ویران کردند، مردم آن را اغلب کشتند و گروهی را آواره ساختند، آنچنان که دیدن آدم زنده در این دیار مانند دیدن سیمرغ، تبدیل به افسانه میشود. این چند بیت شعر گویای احوال توس در آن ایام است: «شهر توس از ظهور چنگیزخان/ گشت، چون مرو با زمین یکسان// در خراسان و لشکرش زد کوس/ قتلعامی نمود اندر توس// لشکرش کرد همدمی آنجا/ زنده نگذاشت آدمی آنجا// آدم زنده در ولایت توس/ همچو عنقا وجود او افسوس//»
پس از مرگ چنگیز و در زمان حکومت فرزند او، «اوگتای قاآن»، سرداری به نام «کورکوز» والی خراسان میشود و توس را مرکز حکومت خویش قرار داده، به آبادانی آن میپردازد. این خوشاقبالی کوتاهمدت با روی کار آمدن خواجهنصیرالدینطوسی کاملتر میشود؛ با پیوستن خواجه نصیرالدینطوسی به دستگاه هلاکوخان مغول، نام توس بیشتر بر سر زبانها میافتد. گرچه خواجه از آغاز جوانی توس را ترک کرده و کمتر به آن بازگشته بود، پس از قدرت یافتن در دستگاه هلاکو، دست به آبادانی زادگاهش زد. آنطور که نوشتهاند، او در روستای «زادک توس» برجی میسازد که ۱۲دریچه داشته و هرگاه، ماه نو میشده، ماه در آسمان از یک دریچه آن برج قابل رویت بوده است. روستای مزبور اکنون زاک خوانده میشود و در فاصله چندکیلومتری از شهر طابران توس قرار دارد، اما اثری از این برج دیگر وجود ندارد.
توس در عهد ایلخانان
حکومت توس در عهد ایلخانان همچنان در دست خانواده امیر ارغون جانیقربانی است تااینکه سربهداران در نیمه اول سده هشتم و متعاقب مرگ ابوسعید بهادر آخرین ایلخان مغول در سبزوار قیام میکنند. سربهداران کمی بعدتر توس را بهطور موقت از جانیقربانیها گرفتند و به آبادانی آن پرداختند. به نوشته دولتشاه سمرقندی، سربهداران به تلافیِ خرابیهایی که لشکر مغول در توس به بار آورده بودند، کمر همت برای آبادی آن بستند و قنوات ولایت توس و مشهد را جاری ساختند.
توس در روزگار تیموریان
چون مردم توس بهراحتی تسلیم سپاه تیمور نشده بودند، جلالالدین میرانشاه فرزند تیمور در سال۷۹۱هجری، مامور فتح توس و قتلعام مردم آن شد. به نوشته «حافظ ابرو»، از بس که لشکر تیموری پیرامون شهر طابران توس مانده و جنگیده بودند، به خون توسیان تشنه بودند. برای همین پس از فتح شهر دست به غارت و تاراج زدند و شهر توس را که از رنگونگار مانند طرح طاووس بود، چنان تخریب و ویران کردند که اثری از آبادانی در آن نواحی باقی نماند و خلایق بسیاری آواره شدند. در این حمله، قریب به ۱۰ هزار تن به قتل میرسند، آنطور که از سرهای کشتگان، بر دروازهها مناره میسازند.
پایان توس
در نیمه سده نهم و پایان عصر تیموریان نهتنها حادثه مهمی به نفع توس روی نمیدهد، بلکه دو واقعه ویرانگر، آخرین ضربات کارساز را بر پیکر بیجان آن فرود میآورد و این شهر را برای همیشه خاکنشین میکند. از دیرباز چشمهای به نام «گلسب» که دربین عوام به «چشمهگیلاس» معروف شده، شهر طابران توس را مشروب میساخت، ولی پس از آنکه طابران از سکنه خالی شد، «امیرعلیشیرنوایی»، وزیر سلطان حسین بایقرای تیموری، آب چشمه مزبور را از توس بازگرفت و از طریق حفر کانالی هفت فرسخی به مشهد منتقل کرد. همین امر سبب شد تا توس بیش از پیش رو به ویرانی نهد. عامل دیگر ویرانی نهایی توس را میتوان یورش قوم ازبک به سرداری شیبکخان در سالهای ۹۱۳ تا ۹۱۵ هجریقمری دانست. نویسنده مهمانخانه بخارا که خود در آن زمان همراه شیبکخان بوده، توس را چنین روایت کرده است: «توس را در آن زمان از حوادث دوران بیسامان دیده، چنان که در کوچه و بازار آن هیچکس باقی و ساکن نبوده است و هرکس در آن زمان این شهر و دیار باستانی را نظاره میکرده، چون او همان رباعی منسوب به خیام را فریاد برمیآورده که: مرغی دیدم نشسته بر باره توس.»
بار روی کار آمدن صفویان و گسترش روزافزون مشهد، دیگر نام توس و طابران بهتنهایی در هیچ منبعی ذکر نشده و هرگاه نامی از آنان در متون کهن دیده شده، مراد دشت توس بوده که مشهد را در قلب خود جای داده بوده است.